قسمت نبود...
آنگاه که غرور کسي را له مي کني،
آنگاه که کاخ آرزوهاي کسي را ويران مي کني،
آنگاه که شمع اميد کسي را خاموش مي کني،
آنگاه که بنده اي را ناديده مي انگاري ،
آنگاه که حتي گوشت را مي بندي تا صداي خرد شدن غرورش را نشنوي،
آنگاه که خدا را مي بيني و بنده خدا را ناديده مي گيري ،
مي خواهم بدانم،
دستانت را بسوي کدام آسمان دراز مي کني تا براي رسیدن به نیاز خود دعا کني؟ ...
بسوي کدام قبله نماز مي گزاري که ديگران نگزارده اند؟...
اي كاش ميدانستم بعد ازمرگم اولين
اشك ازچشمان چه كسي جاري خواهدشد...
وآخرين سياه پوشي كه مرا به فراموشي ميسپارد
چه كسي خواهد بود.........
می نویسم تا بدانی به تو محتاجم ای کاش فاصله ها میان من وتو نبود تا
آنگاه ثابت می کردم که چقدر دوستت دارم .
حالا می گویم دوستت دارم اما دیگر چه سود ؟ زیرا تو رفته ای و جز
مشتی از خاطرات برای من چیزی نگذاشته ای و حالا من می گریم برای
قلب تنهای خود که چقدر زود شکست را تجربه کرد و می خندم به خاطر
غرور احمقانه ام که نگذاشت فاصله ها از میان ما بر داشته شود
همه می پرسند که چرا؟
چرا رفت؟
و من می گریم در سکوت خود
در گذر این روزها چیزی نمینویسم؛چون هنوز قابل نوشتن نیست..
فقط اینکه در این چند وقت اخیر موضوعی را دریافتم که در باب شناختن خودم
به آن برخوردم و این بسیار عجیب بود...
من به شدت شیفته ی چیزهایی هستم که پیش تر،از این شیفتگی
کم اطلاع بوده ام...
گاهی بروز میکرده اما من چندان در آنها عمیق نمیشدم ...
اما..
مصاحبت با انسان هایی(که کاملا وجودی منطبق بر معنای این کلمه دارند)من را در این موضوع فرو برد..
اکنون خوشحالم که این بعد عجیب در وجودم این چنین سرکشی میکند...
و خدا را خیلی ممنونم...
کاش امثال آنها خیلی بیش از این بود..حداقل در اطراف من...
من درگیر چیزهایی هستم که در این روزهای شلوغ عجیب آرامم میکند...
تصمیم هایی گرفته ام؛اما...
باز هم در اثنای رسیدن به خانه در کوچه ای قدم میزنم که این روزها مجالی است برایم
به منظور رهایی یافتن از دغدغه هایی که گریبان گیرم شده اند،است...
کمی می اندیشم(مثل همیشه این کمی بر ازیاد بیش از حد افکارم به دست می آیند!)
به تصمیم هایم فکر میکنم و به ...
زندگی ای که جریان دارد...
به امثال آن "انسان"هایی که در بالا ذکر کردم ..
به وقاری پنهان در وجودشان که مرا این چنین به وجد می آورد...
به طرز صحبت کردنشان...
به شیوه فکر کردنشان...
و به آرامشی که ابزارهایشان به من میدهد..
به آن حس تعلق من به آن..
به وجودی که معنای واقعی انسان را تجلی بخش است...
به اهالی دنیایی که این روزها(با شرمساری) اسمش را با مدل لباس و کیف و کلاه میشناسند..
اما من خوشبختانه "انسان"هایی از این دست دیده ام؛که اهالی این دنیا را دقیق تر نشانم میدهند..
من حتما اگر در آینده قرار باشد در کنار کسی بمانم..
او باید از همین جنس باشد..
پیشترٍٍٍ؛برای اهالی
فیزیک
فلسفه
و برای اهالی
موسیقی
احترامی غیر قابل وصف در وجودم قائل بودم...
اما من گزینه ی کلی تری را به این ترتیب اضافه خواهم کرد..
اکنون
من برای اهالی
فیزیک
و
هنر
احترامی فراتر از وصف قائلم...
و در معنای هنر چیزی نمی نویسم؛چون قلم من از نوشتن درباره اش عجیب ناتوان است
اما اگر حسش کنین
یقین دارم که خواهید دریافت...
هنر چیست...
...اینجا را در همین حس بودم که خدا هدیه ام کرد..
و ببین که این آدم ها چقدر قابل احترام اند....
همه اینها را گوش کن..
یـکــ اتــآقِ تـآریک
یـکـ مـوسیقـی بی کَلآم
یـکـ فنجـآن قهـوه بـهـ تَلخـی زهـر !
وَخـوآبـی بـه آرامـی یـکــ مـَـ ـ ـرگ هَمیشــ ـ ـگـی . . . !

مثل دلتنگی...
مثل ترس از اتفاق...
مثل...
دغدغه هایم سخت اند...خیلی سخت...
حال لحظه هایی را دارم که پشت این سیستم نشسته اید و مدام desktop را refresh میکنید...
مدام refresh میکنم...
مدام..
بلکه پوشه ای روی این صفحه ی 0 & 1 ظاهر شود...
پوشه ای که در این قفس را باز کند و آرام آرام؛آرامم کند...
پوشه ای که آهنگ های روزهای آرام را مرور کند...
پوشه ای که خیلی چیزها را برای مدتی بسیار (بسیار) طولانی خوب کند...
((دلم میخواست تولدش را تبریک میگفتم..!!)) {کاملا بی ارتباط با نوشته :|}
باز خسته شده ام از فکر کردن،از تصمیم گرفتن از انتخاب کردن...
خسته شده ام..
از آدم های این desktop...
از حرف ها..
از قضاوت ها ...
از رفتار ها...
.....
...
..
سعی نکن بفهمی کدوم ستاره قشنگ تره ،
سعی کن بفهمی پیش کی قشنگ ترین ستاره ای
باران می بارد...
به حرمت کداممان نمیدانم!!!
من همین قدر میدانم که باران صدای پای استجابت است
و خدا با همه ی جبروتش دارد ناز میخرد...
نیاز کن...
گفتم: چقدر احساس تنهایی میکنم
گفتی: فانی قریب
*من که نزدیکم (بقره/۱۸۶)*
گفتم: تو همیشه نزدیکی؛ من دورم... کاش میشد بهت نزدیک شم
گفتی: و اذکر ربک فی نفسک تضرعا و خیفة و دون الجهر من القول بالغدو و الأصال
* هر صبح و عصر، پروردگارت رو پیش خودت، با خوف و تضرع، و با صدای آهسته یاد کن (اعراف/۲۰۵)*
گفتم: این هم توفیق میخواهد!
گفتی: ألا تحبون ان یغفرالله لکم
* دوست ندارید خدا ببخشدتون؟! (نور/۲۲)*
گفتم: معلومه که دوست دارم منو ببخشی
گفتی: و استغفروا ربکم ثم توبوا الیه
* پس از خدا بخواید ببخشدتون و بعد توبه کنید (هود/۹۰) *
گفتم: با این همه گناه... آخه چیکار میتونم بکنم؟
گفتی: الم یعلموا ان الله هو یقبل التوبة عن عباده
*مگه نمیدونید خداست که توبه رو از بندههاش قبول میکنه؟! (توبه/۱۰۴) *
گفتم: دیگه روی توبه ندارم
گفتی: الله العزیز العلیم غافر الذنب و قابل التوب
* (ولی) خدا عزیزه و دانا، او آمرزندهی گناه هست و پذیرندهی توبه (غافر/۲-۳) *
گفتم: با این همه گناه، برای کدوم گناهم توبه کنم؟
گفتی: ان الله یغفر الذنوب جمیعا
* خدا همهی گناهها رو میبخشه (زمر/۵۳) *
گفتم: یعنی بازم بیام؟ بازم منو میبخشی؟
گفتی: و من یغفر الذنوب الا الله
* به جز خدا کیه که گناهان رو ببخشه؟ (آل عمران/۱۳۵) *
گفتم: نمیدونم چرا همیشه در مقابل این کلامت کم میارم! آتیشم میزنه؛ ذوبم میکنه؛ عاشق میشم! ... توبه میکنم
گفتی: ان الله یحب التوابین و یحب المتطهرین
*خدا هم
قبل از خواب دلم عجیب هوای این را کرد
که برای کسی بنویسم دوستش دارم ...
امان از این خواسته ها
که دل بی رمق را وقت و بی وقت به یاد تنهایی اش می اندازد ...
کسی را ندارم که بگویم دوستش دارم
اما...اینجا مینویسم !
برای هر شخصی که امشب دلش میخواست از لبی بشنود :
"دوستت دارم"
شب خوش
گُفتـﮧ بودَم که اَگَر بوسـﮧ دَهـے تُوبـﮧ کُنَم
بَعد اَز این بوسـﮧ دگر هیچ گناهـے نَکُنم
بوسـﮧ دآدے چُو لَبَم اَز لَب تُو تآ بَرخآست
تُوبـﮧ کَردَم که دگر تُوبـﮧ ے بیجآ نَکنُم
عــطر ِ تَنت روی ِ پــیراهنـم مــانده ..
امــروز بـویــیدَمَش عمــیق ِ عمــیق ِ!
و با هـر نـفس بـغــضم را سـنگین تر کردم!
و به یــاد آوردم که دیـگر ، تـنـت سـهم ِ دیگری ست ...
و غمــت سـهم ِ مــن!
خوابید...
بدون
" شب بخیر "
شاید می دانست
بی او ؛
هیچ ساعتی از زندگیم به خیر نیست...!
یِـهــ بــ ـوســه یهــ ـ حُقهــ ـ عآشِقـآنـهــ اَستـ ــــ بَرآیـــِ وَقتـ ـــی کِهــ ــ کَلمـ ـــاتـ دَر بَیآن
اِحساسـ ــاتـــ عآجِـ ــــز اَستـ ـــ .
میـ ـبوسَمتـ ـــــ!
خیالت راحــتـــــــــــــ…
دل شکسته ها نفرین هم بکننـــــــــــــــــد
گیرا نیـــــــــــــ ست…!
نفــــــــــــــــرین ،
ته دل می خواهــــــــــد
دل شکسته هم که دیــــــــگر
ســـــــــر و ته نــــــــدارد…
من همون دیوونه ایم که هیچوقت عوض نمیشه...!!
همونی که همه باهاش خوشحالن اما کسی باهاش نمی مونه...!!
همونی که مواظبه کسی ناراحت نشه اما همه ناراحتش میكنن...!!
همونی که تکیه گاه خوبیه اما واسش تکیه گاهی نیست ...

وقـــتی یه آدم میــــــــگه ،
هیچ کس منو دوســــــــت نداره
منظورش از هیچ کــــس ،
یک نفــــــــر بیشتر نیست…
هــــــمون یه نفری که برای اون همه کســــــــه…

بعضی وقتا هست که دوس داری کنارت باشه…
محکم بغلت کنه…
بذاره اشک بریزی راحت شی….
بعد آروم تو گوشت بگه: ♥ دیوونه من که باهاتم ♥
مے دونے بعضے روزآ دیگـﮧ
نـﮧ خآطــــره
نـﮧ بـــــغض
نـﮧ اَشکـــــــــــــ
هیچ کدوم دردے اَزت دوآ نمے کنـﮧ...
مے شینے و زل مے زنے یـﮧ گوشـﮧ
زآنو هاتو بغـــــــــل مے کنے
و بآ خودت میگے
دیگــــــــــــــﮧ زورمـــــــــــــ نمے رســــــــــــﮧ.....!!
غم زمانه خورم یا فراق یار کشم ؟! به طاقتی که ندارم کدام بار کشم ؟!
یه سوال.؟ء
سگ خوبه یا بد.؟ء
بعضی از دوستان نکته رو نگرفتند عکس رو به دقت نگاه کنید ...!ء
کـــاش یکیــــ پیـــدا می شــــد
که وقتــــی می دیــــد گلــــوتـــــ ، ابـــــر داره و
چشـمـاتـــــ ، بــــارون
جـــای اینکـــه بپــرســـه : چـــته ؟ چـــی شــده ؟
بغــــلتـــــ کنــــه و بگـــــه : گـریـــ كنk
بــرایِ خــودم . . .
مـَـردی شـُـده ام
بــی صــدا گــریــه مــیــکــنــم
ایــن روزهــا در ســکــوتِ ســرســخــتِ دنــیــا . . .
مـُـواظــبــم بــاش . . .
قــَـلــبـَـم . . .
هـَـنــوز . . .
زنــانــه مــی تــپــد . . . !!

نـتــرس از هجـــــ ـــ ـوم حـضــــــ ــــ ــورم ..
چــــیزی جــــ ـــ ـز تـــنــهایی با من نیـــستـــــ ـــ ـ ..
هر روز تکراریست
صبح هم ماجرای ساده ایست
گنجشکها بی خودی شلوغش می کنند
عمر من قد نمیدهد
به سفرت بگو کوتاه بیاید
رد پاهایم را پاک می کنم
به کسی نگویید
من روزی در این دنیا بودم.
خدایا
می شود استعـــــفا دهم؟!
کم آورده ام …!
آن شب …
که مـــاه عاشـــقــانه هـــایمـان را …
تماشا می کرد …
عاشــقـــانه تر ..
سرشار از عطر بوسه و ترانه بود… !
دانستم..
تـــــو پـــژواک تمــــام عـــاشــقـانه های تاریخی…!
من کویر خسته ام تویی نم نم بارون
دلم برات تنگ شده کجائی ای مهربون . .
این روزها
آب وهوای دلم آنقدر بارانی ست
که رخت های دلتنگیم را
فرصتی برای
خشک شدن نیست
همیشــــ ـــ ـه از آمدن ِ نــ بر سر کلماتــــــ ـــ ـ مـی ترسیــدَم !
نـ داشتن ِ تو …نـ بودن ِ تو …
نـ ماندن ِ تو …
.
.
.
کــاش اینبــار حداقل دل ِ واژه برایــــ ـــ ـم می سوختـــــ ـــ ـ
و خبــری مـی داد از
نـ رفتن ِ تـــو ..
کاش میدانستی
لحظه هایم
بی تو تنهاست….
امید وصــل تـــو نگذاشت تا دهـــم جان را
وگـــر نه روز فراق تـــو مردن آســـان بود
خاطراتــــــ ـــ ـ کودکیـم را ورق می زنــــ ـــ ـم
و یک به یک ، عکسها را با نگاهــــ ــ ـم می نوشم
عکسهـای دوران کودکیــــــ ــــ ـم طعـــــم خوبـی دارنــد ….
” بند بند وجودمــــ ـــ ـ ..
بـه بند بند وجود تــو بستــه استـــــ ــــ ـ
با این همه بنــد
چه قـــــ ـــ ـدر از هم دوریـــــــ ــــ ـم” ..
هوایت که به سرم می زند
دیگر در هیچ هوایی،
نمی توانم نفس بکشم!
عجب نفس گیر است
هوایِ بی توئی!
میدانی تنهایی کجایش درد دارد !!؟
انکارش …
من تو را نمی سرایم !..
انگـــار
آخرین سهــــــ ــــ ــم ما از هم
همین سکوتـــــــــ ـــــــ ــــ اجباری سـتــــــ ـــ ـ ..
در بدرقــــــه چشمان تو نمیتوان غربت را فراموش کرد و
کوچــــــه سرارسر میشود از وداعی عاشقانــــه…
دلِ سبــــــزم را گــــــ ــــ ـره زد ..
و رفتـــــــ ــــ ــ تا بـــــــه آرزوهـــایش برســــد ..
گـل یا پــوچ؟
دستتــــــ را باز نکن، حســم را تباه مکــن
بگذار فقط تصــــــور کنم ..
که در دستانتــــ
برایـــم کمی عشق پنهـــان است ..
سر آن ندارد امشب که برآید آفتابی
چه خیالها گذر کرد و گذر نکرد خوابی
” تـــو “
دو حرفـــــــــ ــــــ ــــ بیشتر نیســـت ،
کلمه ی کـــوتاهی
کـــــ ـــ ـه برای گفتنش ..
جانم به لبــــــ ـــ ـ رسید و
ناتمـــــ ــــ ــام ماند ..*
حمـاقـت کـه شاخ و دم نــدارد!
حمـاقـت یـعنـﮯ مـن کـه
اینقــدر میــروم تـا تـو دلتنـگ ِ مـن شـوﮮ!
خـبری از دل تنـگـﮯ ِ تـو نمـی شود!
برمیگردم چـون
دلـتنـگـت مــی شــوم!!!
بگویم و بدانـے …!
یا …
نگویم و بدانـے..!
فاصله دورت نمی کند …!!!
در خوب ترین جاﮮ جهان جا دارﮮ …!
جایـے که دست هیچ کسـے به تو نمـے رسد.:
دلــــــــــــــم…..!!!
در جستجوی تو چشمانم از نفس افتاد ،
در کجای جغرافیای دلت ایستاده ام که خانه ام ابری است ،
همیشه دلتنگ توام …
امشب بازهم پستچی پیر محله ی ما نیومد
یا باید خانه مان را عوض کنم
یا پستچی را
تو که هر روز برایم نامه می نویسی …. مگه نه ؟!!






درفنجـــان قهـــوه ی تلخـــــــ ..
شیرین نمیشـــود ..
دو حبه قنــــد ،
در فنجـــــان قهــــــوه ی تلخـــــــــ ..
شیرین نمیشــــود ..
سه حبـــه ، چهار ، پنج ..
.
.
اصلاً تو بگــو یک
نه ..
اگـــر تــو نباشــــی فالِ این


.
.
میخواهی آدمم كنی؟
نقاش نیستم ولی
تمام لحظه های بی تو بودن را
درد می کشم
...

آهای ِ روزگار !!
برایم مشخـــص کن
اینبــار کــدام سازت را کوک کــرده ایی تا برایم بزنـــی
می خواهـــم رقصــم را با سازت
هماهنگ کنم ... !!




چشمانم به نگاهت حسودی می کنند
و نگاه مشتاق و تشنه تو
به دستان گریزان من
ناگسستنی است..
چقدر خستگی ناپذیرست...
آشوب نگاه تو..
اگر "تو" را امتحان میگرفتند،
بی شک من
رتبه اول میشدم
...
بس که تکرار کردم
نامت را در مرور خاطرات!
برای توووووووو ........
برام هیچ حسی شبیه تو نیست ! کنار تو درگیر آرامشم
همین از تمام جهان کافیه.. همین که کنارت نفس میکشم . . .
برام هیچ حسی شبیه تو نیست تو پایان هر جستجوی منی
تماشای تو عین آرامشه .. تو زیباترین آرزوی منی
بگو تــــــمــــــام تــــو مال من است
دلم میخواهد
حسادت کنم
به خودم....
نمیدانی
چطور گیج می شوم
وقتی هرچه می گردم
معنی نگاهت
در هیچ فرهنگ لغتی
پیدا نمی شود ... !
کلمات بی صدای تو روحم را نوازش می کند
انگار در پس تنهایی
انگشتان آشنایی ساز مرا می نوازد
به وسعت لبخند آهنگین می شوم ...
نت های آرام ، کوتاه و مداوم ...
لحظه دلنشین می شود
آرام می شوم
....
و چه آهنگِ زیباییست
این آهنگِ بودن و نبودنِ تو ...
بدون سیب
کاشف جاذبه می شدم،
تنها اگر :
من و تو و نگاهـــــــــــــــــــــ ــــت،
قبل از نیوتن بودیـــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــــــــ ــــــــــــــــم
من از طــــــرح نگاه تـــــو امید مبهمی دارم
نگاهتــــــ را نگیــر از من که با آن عالمـــــی دارم
عزیز ِ دلم
هنوز وقتـے آسمان ِ دلمـــ ابریست
لمس ِسبك ِ دستان ِ مهربانت را روے ِ مو هایمــ حس مـےكنمـــ
...
تو هنوز با تمام ِ نبودنت
تنها پناهگاه ِ من از این آدمهایـے ...
مصرعی از قلب من
با مصرعی از قلب تو
شاه بیتی می شود در دفتر و دیوان عشق
دیــــگر برایم مهم نیستــــ ...
برایـــم مهم نیست دیگران
چه میگویند !
زیرا
من فقط خودم هستم ...
خودم ، که عاشق تو هستم
.
.
.
آنکه مست آمد و دستي به دل ما زد و رفت
در اين خانه ندانم به چه سودا زد و رفت
خواست تنهايي مارا به رخ ما بکشد
تنه اي بر در اين خانه تنها زد و رفت
دل تنگش سر گل چيدن از اين باغ نداشت
قدمي چند به آهنگ تماشا زد و رفت
مرغ دريا خبر از يک شب دريايي داشت
گشت فرياد کشان بال به دريا زد و رفت
چه هوايي به سرش بود که با دست تهي
پشت پا بر هوس دولت دنيا زد و رفت
بس که اوضاع جهان در هم و ناموزون ديد
قلم نسخ براين خط چليپا زد و رفت
(هوشنگ ابتهاج )
******
مي تپد آهسته در کنج قفس تنهايي ام
يک "تفاله" در ضمير استکان چايي ام
مانده از حجم هجوم وحشي آوارها
سايه اي در قعر چاهي قسمت دنيايي ام
هق هق فرسوده آهي در اجاق رخوتم
تاول تن پوش تابوت غبار نخوتم
کيستم؟ شمعي خموش و مرده در دهليز شب
خسته از حال و هواي يخ زده در غربتم
گاه حتي عشق را فرياد بودن مي زنم
اي غم ديرين, کبود دردهاي شب منم
گاه حتي ماه را انگار باور کرده ام
از نگاه آبي مهتاب و رويا روشنم
گاه اما ماه هم نصف غزل نوراني است
و هميشه مشکل از ابر و شب باراني است
جرم من در اين ميان يک "بودن بي اختيار"
سايه ها فرياد مي دارند: او زنداني است
مريم وزيري
********
اندوه تنهايي
پشت شيشه برف ميبارد
پشت شيشه برف ميبارد
در سکوت سينه ام دستي
دانه اندوه ميکارد
مو سپيد آخر شدي اي برف
تا سرانجام چنين ديدي
در دلم باريدي ... اي افسوس
بر سر گورم نباريدي
چون نهالي سست ميلرزد
روحم از سرماي تنهايي
ميخزد در ظلمت قلبم
وحشت دنياي تنهايي
فروغ فرخ زاد
********
به سراغ من اگر مي آييد،
پشت هيچستانم.
پشت هيچستان جايي است.
پشت هيچستان رگ هاي هوا ،
پر قاصد ها ييست که خبر مي آرند،
از گل واشده ي دورترين بوته ي خاک .
روي شنها هم نقشهاي سم اسبان سواران ظريفي است
که صبح،به سر تپهي معراج شقايق رفتم
پشت هيچستان ، چتر خواهش باز است:
تا نسيم عطشي در بن برگي بدود،
زنگ باران به صدا مي آيد.
آدم اينجا تنهاست
و در اين تنهايي، سايه ي ناروني تا ابديت جاريست.
به سراغ من اگر مي آييد،
نرم و آهسته بياييد
مبادا که ترک بردارد
چيني نازک تنهايي من.
سهراب سپهري
هـمه در دنيـا کـسي را دارنــد،بــراي خودشــان..!
"خــُسـرو" و "شيـــرين" ..."ليـلي" و "مـَجنــون" ..
"راميـن" و "ويـس" .... "پيــرمــَرد" و "پيرزَن" ..
"تــو" و "اون" ...
"مــَن" و "تــَنهـآيي" !!
*******
و اينجوري ميشه که آدم توهم ميزنه ...
با يه نفر ..
يه روز ِ باروني يا شايدم يه هواي بهاري ..
کمي پياده روي تو يه جاي خلوت با دوکلمه حرف حساب ..
يا حتي کمتر از اينها ، حتي عطر ! بوي تن ِ خاص ِ بجا مانده توي سلولاي خاکستري مغز..
و مدتها زمان ِ گذشته ، يکاري ميکنه که :
چند ساعت رو خيره بشي ...
تنهايي اه بکشي ..گاهي لبخند و گاهي اشک ، صبرت ، دلدادگي و عشقت بمحک بره !
و بشه خاطره ...
و باهاش زندگي کني لحظات عمرتو بگذروني يا شايدم تلف کني !
و اما او ... !!!
*********
تنهايي ما آدما به عمق يه درياست
اما..... واسه پر کردنش يه ليوان محبت کافيه
*******
ديدين ميگن : دويدن مادر ِ ورزشهاست ... سيگار شروع خلافهاست ،
تنهايي هم
شروع يه مرگه ..
مرگي که ميکشتت اما شايد مدتها طول بکشه تا زير خاک ببرتت ...
*******
يه وقتا تنهايي رو ترجيح ميديم به سلامي که از روي طمع باشه ، دست نوازشي که از روي ترحم باشه ، آغوشي که از روي شهوت باشه ، دوستيي که ريا باشه ... اونوقت تنهايي رو تحمل ميکنيم . اما حيف که اينارو کم کم ميفهميم ولي تنهايي يهو به سراغمون مياد ، کشنده ميشه ، اما باز تنهايي رو ترجيح ميديم ...
*******
سايه ام امشب ز تنهايي مرا همراه نيست
گر در اين خلوت بميرم هيچكس آگاه نيست
من در اين دنيا به جز سايه ندارم همدمي
اين رفيق نيمه راهم گاه هست و گاه نيست
******
می نويسم...
از تمام شب های تنهاييم
می نويسم....
از تمام شب هايی که انتظار کشيدم
انتظاریی که بيهوده بود
انتظار دست هايی که بی منت اشکهايم را پاک کند
می نويسم....
تا همه بدانند...شب هايی را که با هق هق گريه هايم گذشت
می نويسم...
تا بدانند کسی هيچ چيزي نپرسيد
سکوت بود و سکوت
سکوت بود و من و شب و تنهايی
می نويسم ...
برای خودم....برای تنهايی خودم
********
تو رفتي و من تنها
اينجا بدون تو
زندگي ميکنم لبخند ميزنم گاهي هم مينويسم
نه براي تو براي دل خودم
راستي خوب شد که رفتي
تا من بياموزم که رفتن تو رفتن من نيست
ياد بگيرم که من بدون تو هنوز ادامه دارم
من ادامه دارم با لبي که ميخندد و چشماني که
اميد دارد به اينده اي زيبا
راستي
خوب شد که رفتي.....
"پرستوحیدری"
********
نامه هايم که چراغ قلبت را روشن نکرد !
امشب تمامشان را بسوزان شايد بتواني تنهايي ات را ببيني . . .
********
توي اين روزگار غريب،
درد تنهايي واسه خيلي ها عادت شده؛
هر از گاهي به چيزي يا کسي دل مي بنديم و تنهاييه که در نهايت گريبان گيرمون مي شه!
********
دلم يخ ميزندگاهي ، دراين سرماي تنهايي
شبم قنديل ميبندد از اين يخهاي تنهايي
قلم آهسته مي راند بر اين خط بلند ، اما
گمانم ياد مي گيرد ز من انشاي تنهايي . . .
*******
درتمام طول راه ماه را مي پاييدم
كه مرا مي پاييد
به آخر كه رسيديم
تنهايي سررسيد
تو رفتي
من رفتم
من تنهاتر شدم
ماه دنبال تو بود!
********
خــدايـا بـه کـه گـــويـم مـاجـــراي حســـرت تنهـــايـي خـــود را
کــه دنيـــا درد دل دارم ولـــي از بغـــض خـامـــوشـم
*******
تنهائي ام را دوست دارم
نه اينکه چون بي وفا نيست
نه اينکه چون خدا هم تنهاست
و با در دلش دروغي نيست
نه ...
تنهائي را دوست دارم
وقتي تو را به من مي رساند
و در ازدحامت
شلوغ ترين نقطه دنيا مي شود دلم
تنهائي را دوست دارم
دزدانه که سرک مي کشي
به خيالم
و نمي داني
از گوش? تنهائي من
هميشه دامنت پيداست
تنهائي ام را دوست دارم
تنها براي تو
براي من
براي عشق
دوستت دارم قطرات منقوش بر پنجره ی زندگی است خالق نقش طراوت
دوستت دارم تحجر را به قاب تفكر فرو می برد
دوستت دارم بر سطح یكنواخت سیاه و سفید زندگی برجستگی امید میدهد
دوستت دارم میچكاند اشك شوق را از درون چشمان سیمی بی احساس
دوستت دارم حلقه ی اتصال دلهاست در كویر بی نقش خیال سرد
دوستت دارم طراوت می دوزد بر پیراهن تنهایی
دوستت دارم ناقوس پر طنین ماندن است در معبد چشم انتظاری
دوستت دارم كلام یكسان شدن است در سایه ی تضاد
دوستت دارم بیان شیرین عدالت است در دادگاه هستی
دوستت دارم داغ ترین درجه ی سوزاندن است
دوستت دارم اوج ذوب شدن است در نهاد قلب سرد
دوستت دارم كلام پیوند است برای مسیری جدا
دوستت دارم تنها رنگی است كه سرخی پاییز را به عشق رنگ می آمیزد
عشق تو
شوخی زیبایی بود که خداوند با قلب من کرد ! زیبا بود امّا
شوخی بود !
حالا .... . . تو بی تقصیری ! خدای تو هم بی تقصیر است !
من تاوان اشتباه خود را پس میدهم . . . ! تمام این تنهایی
تاوان « جدّی گرفتن آن شوخی » است .....
و من چقدر ساده ام كه سالهای سال ،در انتظار تو
كنار این قطار رفته ایستاده ام
و همچنان به نرده های ایستگاه رفته تكیه داده ام!!
از روزی كه نامتـــ
ملكه ی ذهنمـــ شد،
احساســ می كنمــ جمجمه امـــ
با شكوه ترینـــ امپراتوری دنیاستـــ...
دیدنت دشوار است
من كه به معجزه ی عشق ایمان دارم
می كشم
آخرین دانه ی كبریتم را در باد
هر چه بــــــادا بــــــــــاد!
می نوشتیم در آن
از غم و شادی و رویاهامان
از گلایه هایی كه ز دنیا داشتیم
من نوشتم از تو:
كه اگر با تو قرارم باشد
تا ابد خواب به چشم من بی خواب نخواهد آمد
كه اگر دل به دلم بسپاری
و اگر همسفر من گردی
من تو را خواهم برد تا فراسوی خیال
تا بدانجا كه تو باشی و من و عشق و خدا!!!
تو نوشتی از من:
من كه تنها بودم با تو شاعر گشتم
با تو گریه كردم
با تو خندیدم و رفتم تا عشق
نازنیم ای یار
من نوشتم هر بار
با تو خوشبخترین انسانم…
ولی افسوس
مدتی هست كه دیگر نه قلم دست تو مانده است و نه من!!!
گاهی فقط،
داغ بزرگی است
كه تا ابد بر دلت می ماند
كه از یاد برد ، چیزی به نام ماندن هم وجود دارد!
تقصیر همون حسوداست كه حالا
هستی ما شده یكی بود یكی نبود...
تا به جای دلهایمان
سر زانوهایمان زخمی میشد!...
بادیدن هر صحنه عاشقانه ای
احساس یك پرانتز را دارم
كه همه ی اتفاقات خوب خارج از آن می افتد
من ازگم شدن درجاهای شلوغ
...میترسم ...
یادتـــــ ــ ـ را جا گذاشتــــ ـــ ـی..
كه برای بُردنَش بر می گردی ..
MiSs-A |