قسمت نبود...
می گویند: خوش به حالت! از وقتی که رفته حتی خم به ابرو نیاوردی … ! نمی دانند بعضی دردها کمر خم می کنند، نه ابـرو
ﻫـ ـﺮ ﺟـ ــﺎ ﮐـ ـﻪ ﻣـ ـﯽ ﺑﯿﻨـ ـﻢ ﻧﻮﺷﺘـ ــﻪ ﺍﺳـ ـﺖ : ” ﺧـ ـﻮﺍﺳـــ ـﺘــ ــﻦ ﺗﻮﺍﻧـ ــﺴـ ــﺘــ ـﻦ ﺍﺳـ ــﺖ ” ﺁﺗــ ـﺶ ﻣـ ـﯽ ﮔﯿــ ــﺮﻡ !! ﯾﻌﻨــ ـﯽ ﺍﻭ ﻧﺨﻮﺍﺳـ ـﺖ ﮐـ ـﻪ ﻧﺸـ ــﺪ ؟؟؟
يکـم از اين بـرنامـه هايي که داري بـرامـون پـياده ميکُني ُ بـذار واسـه جـهنم
میترسم از بعضی آدم ها... ﺁﺩﻣﻬﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﺍﻣﺮﻭﺯ ﺩﻭﺳﺘﺖ ﺩﺍﺭﻧد ،
لیـــاقــت مــی خواهــد بـــودن در شعــر هـــای دختــریــــ کهــــ بـــــا تمامــــ عشقــش نبـــودنـــت را اشکــــ مــی ریـــزد تعجـــب نکــــن !! در بی لیـــــاقتی تـــو شکـــی نیـــست اینجـــا دلیـــل بــودنـــت میـــان بغــــض هــــایـــم خــریتـــــ خـــودم اســـت نـــه لیـــاقــــت تــــو …!
دلم آنقدر خسته و شکسته است که میخواهم گوشه ای پشت به دنیا زانوهایم را بغل کنم و بگویم: خدایا........... من دیگر بازی نمیکنم...........
چیزی به اسم خیانت وجود نداره ... به اسم خریت وجود داره ...
آدم باید یکی رو داشته باشه ساعت دو نصفه شب بهش اس بزنه بگه دلم گرفته ... گاهی ، وقت خداحافظی از کسی
مامان بابای خوبم , منم "محمد طاها" , کجایید؟... خیلی بیقرار آغوشتونم عکسهای محمد طاها دو روز قبل از ربوده شدن چشمهای پراشکمان به در دوخته شده و گوش به زنگ تلفن نشسته ایم تا فرزند ربوده شده شیرین زبانمان آغوش پر از غم ما را شاد کند . محمد طاهای ۹ ماهه , چراغ خانه مان بود که در روز چهارشنبه ۲۹/۳/۹۲ در تهران خیابان رسالت (۱۶متری دوم مجیدیه) وقتی داخل کالسکه اش در خواب ناز بود از مقابل مغازه ای در چشم به هم زدنی ربوده شد . اکنون نمیدانیم فرزند دلبندمان کجاست و چه سرنوشتی دارد و چگونه روزگار میگذراند... ما هم که شب و روز و خواب و خوراکمان اشک است و گریه و ماتم... امیدمان بعد از پروردگار رحمان به شما هموطنان مهربان است که عاجزانه تقاضا داریم هرگونه اطلاعی از محمد طاهای کوچولو بدست آوردید با شماره تلفن ۰۹۱۹۷۱۳۶۱۴۱ تماس حاصل فرمایید و مژدگانی ارزشمندی دریافت نمایید . "چنانچه در محل یا اطراف خود شاهد ناگهانی فرزند دار شدن کسی شدید به ما اطلاع دهید" منتظر تماس پر از مهر توام با امیدتان هستیم . دردنامه مادر محمد طاها... شبهاي بدون لالايي در اتاقك پسرکم تنها نشستهام و با بغض لالايي ميخوانم ، جاي پسركم خالي است و من اشك را زمزمه ميكنم ، نميدانم طاها كوچولويم باز ميخندد يا او هم هر وقت صداي در را ميشنود به انتظار ديدن من و دست نوازشگر پدرش است؟! آخرين روزي كه صورت زيبا و چهره خندان كودكم را ديدم 29 خردادماه بود كه چهارشنبه غمباري را به جانم نشاند و از آن روز به بعد چند عكس و فيلم ، همدم تنهاييهايم هستند. سلام خوبین؟اوضاع خیلی به هم ریخته تو رو خدا برام دعا کنید امیدوارم همه چی حل بشه خدایا خودت کمکم کن هیچ کسوندارم دوستای گلم توروخدادعا کنید دلم خیلی گرفته دوباره اسمس داد خیلی علاقه داره داغ ادمو تازه کنه یکم فراموشش کرده بودم امادوباره اومد سراغم دیگه اسمش روهم نمیارم اون که دوسم نداره چه فایده دل بستن
بـِه دلـَـ♥ـم گـُفـتـَم از من که گذشت اما به دیگری موقتی بودنت را گوشزد کن تا از همان اول
فکری به حال جای خالیت بکند... دوباره دلم واسش تنگ شده به همه گفتم فراموشش کردم دیگه سراغشونمیگیرم اماهمه ی آدم ها روباحفام گول بزنم خودموکه نمیتونم گول بزنم امشب خیلی دلم براش تنگ شده واصه صداش مهربونی هاش اماچه فایده دیگه تا آخرعمرم ازش محرومم کاش هیچ وقت عاشقش نشده بودم خیلی دارم عذاب میکشم ساعت ها زل میزنم به صفحه ی گوشی لعنتی تاشایدفقط یک اسمس بده حتی گاهی اوقات که اشتباهی زنگ میزنه یا اسمس میده خیلی خوشحال میشم ازمن که دورشد ولی امیدوارم هرکسی واردزندگیش بشه ادم خوبی باشه و عشق منو اذیت نکنه عکسشو پاک کردم اینطوری دیوونه میشدم هرموقع به عکسش نگاه میکردم ویادخاطره هام میافتم دیوونه میشم هردفعه که ازش یادی میکنم میگم دغعه آخرم بوددیگه فراموشش میکنم ولی دیگه فایده ای نداره وقتی اون روز لعنتی میافتم که ازیک خطدیگه بهش اسمس دادم وکلی ناراحتش کردم گریه ام میگیره کاش هیچ وقت شمارشونمیدادم به اون دختری که هیچی ازعشق نمیدونه وازوقتی یک شکست توزندگیش خوردداره انتقام اون شکست و از بقیه پسرامیگیره کاش عشق من بفهمه اون دختره که حتی حاضرنیستم دیگه اسمشوبیارم فقط واسه سرگرمی وانتقام داره اس میده ومیخوادرابطه شروع کنه افسوس که دیگه ندارمش دلم خیلی واسش تنگ شده دیگه حوصله هیچ چیزوندارم قرار بود بشم عروس خونت، قرار بود بشی مرد رویاهام، قرار بود تا دنیا، دنیاست با هم بمونیم... می خواستی بیای دستم رو بگیری و با خودت ببری، می گفتی دیگه طاقت دوریت رو ندارم. راستی چی شد؟ چرا نیومدی دنبالم؟ من هنوز منتظرتم، امشب بازم بهت زنگ زدم ولی گوشیت خاموش بود... عشقم بدجوری دلتنگتم ولی تو اینقدر بی معرفتی که حتی به خوابم هم نمیایی. یادته همیشه میگفتی من هرشب خواب تو رو می بینم، وقتی میگفتم ولی من نه، میگفتی خیلی بدی، حالا من بهت میگم، تو خیلی بدی که یادی ازم نمی کنی... دلم برای خنده هات، دعواهات، حتی زور گفتنات بدجوری تنگ شده، آخه به کجا پناه ببرم از این همه غصه؟ شاید ما قسمت هم نبودیم، ولی لایق این دوری و عذاب هم نبودیم مگه نه؟ وقتی خواستم اسمت رو تو گوشیم سیو کنم، نمیدونستم چی بزارم، فکر کردم دیدم تو همه آرزوی منی، گذاشتم آرزو ولی تو شدی یه آرزوی دست نیافتنی، حالا آرزوم شده واسه یک بار هم که شده بیام به خونه جدیدت و اندازه تمام این دوری ها باهات حرف بزنم... بی همگان به سر شود، بی تو به سر نمی شود، داغ تو دارد این دلم، جای دگر نمیشود
جرالدین دخترم، از تو دورم، ولی یک لحظه تصویر تو از دیدگانم دور نمی شود. اما تو کجایی؟ در پاریس روی صحنه ی تئاتر پر شکوه شانزه لیزه… این را می دانم و چنان است که در این سکوت شبانگاهی، آهنگ قدمهایت را می شنوم. شنیده ام نقش تو در این نمایش پر شکوه، نقش آن دختر زیبای حاکمی است که اسیر خان تاتار شده است. جرالدین، در نقش ستاره باش اما اگر فریاد تحسین آمیز تماشاگران و عطر مستی آور گلهایی که برایت فرستاده اند تو را فرصت هوشیاری داد، بنشین و نامه ام را بخوان… من پدر تو هستم. امروز نوبت توست که هنرنمایی کنی و به اوج افتخار برسی. امروز نوبت توست که صدای کف زدنهای تماشاگران تو را به آسمانها ببرد. به آسمانها برو ولی گاهی هم روی زمین بیا و زندگی مردم را تماشا کن. زندگی آنان که با شکم گرسنه، در حالی که پاهایشان از بینوایی می لرزد و هنرنمایی می کند. من خود یکی از ایشان بودم. . جرالدین دخترم، تو مرا درست نمی شناسی. در آن شبهای بس دور با تو قصه ها بسیار گفتم اما غصه های خود را هرگز نگفتم. آن هم داستانی شنیدنی است. داستان آن دلقک گرسنه که در پست ترین صحنه های لندن آواز می خواند و صدقه می گیرد. این داستان من است. من طعم گرسنگی را چشیده ام. من درد نابسامانی را کشیده ام. و از اینها بالاتر رنج حقارت آن دلقک دوره گرد که اقیانوسی از غرور در دلش موج می زند. اما سکه ی صدقه ی آن رهگذر که غرورش را خرد نمی کند رانیز احساس کرده ام. با این همه زنده ام و از زندگان پیش از آن که بمیرند حرفی نباید زد. داستان من به کار نمی آید. از تو حرف بزنم. به دنبال نام تو نام من است. چاپلین، جرالدین دخترم، دنیایی که تو در آن زندگی می کنی دنیای هنرپیشگی و موسیقی است. نیمه شب آن هنگام که از سالن پرشکوه تئاتر بیرون می آیی، آن ستایشگران ثروتمند را فراموش کن. ولی حال آن راننده تاکسی را که تو را به منزل می رساند بپرس. حال زنش را بپرس و اگر آبستن بود و پولی برای خرید لباس بچه نداشت، مبلغی پنهانی در جیبش بگذار….. به نماینده خود در پاریس دستور داده ام فقط وجه این نوع خرجهای تو را بی چون و چرا بپردازد. اما برای خرجهای دیگرت، باید برای آن صورت حساب بفرستی….. دخترم جرالدین، گاه و بی گاه با مترو و اتوبوس شهر بگرد. مردم را نگاه کن. زنان بیوه و یتیم را بشناس و دست کم روزی یک بار بگو: *من هم از آنها هستم.* تو واقعا یکی از آنها هستی. هنر قبل از آنکه دو بال دور پرواز به انسان بدهد، اغلب دو پای او را می شکند. وقتی به مرحله ای رسیدی که خود را برتر از تماشاگران خویش بدانی، همان لحظه تئاتر را ترک کن و با تاکسی خود را به حومه ی پاریس برسان. من آنجا را خوب می شناسم. آنجا بازیگران مانند خویش را خواهی دید که از قرنها پیش زیباتر از تو، چالاکتر از تو و مغرورتر از تو هنرنمایی می کنند. اما در آنجا از نور خیره کننده ی نورافکن های تئاتر شانزه لیزه خبری نیست. نورافکن کولی ها تنها نور ماه است. نگاه کن، آیا بهتر از تو هنرنمایی نمی کنند؟ اعتراف کن. دخترم… همیشه کسی هست که بهتر از تو هنرنمایی کند و این را بدان که هرگز در خانواده ی چارلی چاپلین کسی آنقدر گستاخ نبوده که یک کالسکه ران یا یک گدای کنار رود سن یا کولی هنرمند حومه پاریس را ناسزایی بگوید……. دخترم، جرالدین، چکی سفید برای تو فرستاده ام که هر چه دلت می خواهد بگیری و خرج کنی. ولی هر وقت خواستی دو فرانک خرج کنی، با خود بگو سومین فرانک از آن من نیست. این مال یک فرد فقیر گمنام می باشد که امشب به یک فرانک احتیاج دارد. جستجو لازم نیست. این نیازمندان گمنام را اگر بخواهی همه جا خواهی یافت. اگر از پول و سکه برای تو حرف میزنم برای آن است که از نیروی فریب و افسوس پول، این فرزند شیطان، خوب آگاهم……. من زمانی دراز در سیرک زیسته ام و همیشه و هر لحظه برای بندبازان بر روی ریسمانی بس نازک و لرزنده نگران بوده ام. اما دخترم این حقیقت را بگویم که مردم بر روی زمین استوار و گسترده، بیشتر از بندبازان ریسمان نااستوار سقوط می کنند. دخترم، جرالدین، پدرت با تو حرف میزند. شاید شبی درخشش گرانبهاترین الماس این جهان تو را فریب دهد. آن شب است که این الماس، آن ریسمان نااستوار زیر پای تو خواهد بود و سقوط تو حتمی است…. روزی که چهره ی زیبای یک اشراف زاده ی بی بند و بار تو را بفریبد، آن روز است که بندبازی ناشی خواهی بود. بندبازان ناشی همیشه سقوط می کنند. از این رو دل به زر و زیور مبند. بزگترین الماس این جهان آفتاب است که خوشبختانه بر گردن همه می درخشد…. اما اگر روزی دل به مردی آفتاب گونه بستی، با او یکدل باش و به راستی او را دوست بدار و معنی این را وظیفه ی خود در قبال این موضوع بدان. به مادرت گفته ام که در این خصوص برای تو نامه ای بنویسد. او بهتر از من معنی عشق را می داند. او برای تعریف معنی عشق، که معنی آن یکدلی است شایسته تر از من است…… دخترم، هیچ کس و هیچ چیز را در این جهان نمی توان یافت که شایسته آن باشد که دختری ناخن پای خود را به خاطر آن عریان کند….. برهنگی بیماری عصر ماست. به گمان من تن تو باید مال کسی باشد که روحش را برای تو عریان کرده است. دخترم جرالدین، برای تو حرف بسیار دارم ولی به موقع دیگری می گذارم و با این پیام نامه ام را پایان می بخشم: *** انسان باش، پاکدل و یکدل؛ زیرا که گرسنه بودن، صدقه گرفتن و در فقر مردن، هزار بار قابل تحمل تر از پست و بی عاطفه بودن است. ** ازم واسه همیشه خداحافظی کرد کاش میفهمیدچقدردوسش دارم ولی حیف که نخواست دیگه میخوام فراموشش کنم اون که منو دوست نداره پس بهتره فراموشش کنم ولی چه شکلی نمیدونم؟ خیلی دلم گرفته شایدبه خاطردوری از عشقمه میگن عشق صدای فاصله هاست ولی ای کاش هیچ فاصله ای بینمون نبود یک هفته است فقط دعا میکنم بریم شهری که عشقم زندگی میکنه حوصله درس خوندن ندارم همه ی امتحاناروخراب دادم اصلاحواسم همیشه پیش اونه دوست دارم رابطه مون دوباره مثل قدیما بشه چقدرخوب یک ماه از اشناییمون نگذشته بودولی وابستگی شدیدی پیداکرده بودم منتظرم هرچه زودترامتحانات تموم بشه برم زندگیم روببینم
چقدر دلم میخواهد نامه بنویسم.... تمبر و پاکت هم هست.... و یک عالمه حرف.... کاش کسی جایی منتظرم بود.... نمیدونم چیکارکنم مهدی مثل قبلا نیست خیلی عوض شده درسته من به اون بدی کردم اماحقم این نیست همیشه وقتی باهام قهرمیکردمیگفتم دیگه تمومم بهش اس نمیدم امانمیشه خیلی خودموکنترل میکنم که اس ندم امادلم راضی نمیشه اون نمیدونه چقدردوسش دارم نگرانشم میترسم بلایی سرش بیادمیترسم دوباره اون سردردهای لعنتی بیادو سرعشق منو به دردبندازه خدایاکمکم کن تاادم شم بشم اونیکه مهدی میخوادعشقم میخواد کاش هیچوقت حرف جدایی رو نمیزد خیلی دوسش دارم فکرمیکردم اونم منو دوست داره امااینطورنیست اون منو نمیخوادباخودم عهدبستم وقتی دیدمش بعدش اس ندم تا اون راحت باشه بره بااونیکه دوست داره زندگی کنه
من دیوانه نیستم... من گمان می کردم رفتنت ممکن نیست ..
رفتنت ممکن شد حال باورش ممکن نیست ..
خواستم خودمو گول بزنم
ﺁﻏـــــــﻮﺵ ﮐﺴـــﯽ ﺭﺍ ﺩﻭﺳـــﺖ ﺑﺩار ؛
خیلی سخته دلت "بودنش" رو بخواد
وقتی داری به "نبودنش" عادت می کنی
ﻓﺮﺩﺍ ﺑﺪﻭﻥ ﻫﯿﭻ ﺗﻮﺿﯿﺤﯽ ﺭﻫﺎﯾﺖ ﻣﯽ ﮐﻨﻨﺪ.
ﺁﺩﻣﻬﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﺍﻣﺮﻭﺯ ﭘﺎﯼ ﺩﺭﺩ ﺩﻟﺖ ﻣﯽ ﻧﺸﯿﻨﻨﺪ ،
ﻓﺮﺩﺍ ﺑﯿﺮﺣﻤﺎﻧﻪ ﻗﻀﺎﻭﺗﺖ ﻣﯽ ﮐﻨﻨﺪ !
ﺁﺩﻣﻬﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﺍﻣﺮﻭﺯ ﻟﺒﺨﻨﺪﺷﺎﻥ ﺭﺍ ﻣﯽ ﺑﯿﻨﯽ ،
ﻓﺮﺩﺍ ﺧﺸﻢ ﻭ ﻗﻬﺮ و نامهربانیﺷﺎﻥ را !
ﺁﺩﻣﻬﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﺍﻣﺮﻭﺯ ﻗﺪﺭﺷﻨﺎﺱ ﻣﺤﺒﺘﺖ ﻫﺴﺘﻨﺪ ، ﻓﺮﺩﺍ ﻃﻠﺒﮑﺎﺭ ﻣﺤﺒﺘﺖ !
ﺁﺩﻣﻬﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﺍﻣﺮﻭﺯ ﺑﺎ ﺗﻌﺮﯾﻒ ﻫﺎﯾﺸﺎﻥ ﺗﻮ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻋﺮﺵ ﻣﯽ ﺑﺮﻧﺪ ،
ﻓﺮﺩﺍ ﺳﺨﺖ ﺑﺮ ﺯﻣﯿﻨﺖ ﻣﯽ ﺯﻧﻨﺪ.
شب بخیر نفسش...!
وقتــــــی " مانــــــدی " تا آخــــر " بمــــان " . . .
ایــــــن " تــــــن " خستــــــه اســــــت ... !
از نیــــــمه رفــــــتن ها ....
از نیــــــمه مانـــــدن ها ....
ایرادی ندارد . . .
این شبها که من تو را آه میکشم،
تو در آغوش دیگری نفس عمیق بکش تا دیوانه ترش کنی...
اشک های نیامدنت روی گونه هایم ماسیده.نبوس! نمک گیر میشوی !
آنقــدر مرا سرد کرد ؛
از خودش .. از عشق ...
کــه حالا بــه جای دلبستن ، یخ بسته ام...
آهای !!! روی احساسم پا نگذاریــد ..
لیز می خوریــد...
تویی که زیادی اعتماد میکنی ... و اونی که سوء استفاده میکنه ...
اونم بگه قربون دلت برم ...
وگرنه بقیه زندگی به کوفتم نمی ارزه!
خواسته یا ناخواسته میگیم : « مواظب خودت باش ! »
مواظب خودت باش یعنی فکرم پیش توئه !
مواظب خودت باش یعنی برام مُهمی !
مواظب خودت باش یعنی نگرانتم !
... مواظب خودت باش یعنی دوستت دارم !
مواظب خودت باش یعنی به خدا می سپارمت !
مواظب خودت باش یعنی از الان دلم واست تنگ شده!
مواظب خودت باش یعنی... واقعاً مواظب خودت باش
تقصیر همون حسوداست که حالا
هستی ما شده یکی بود یکی نبود…
دنبال کبریت بودم ...
گفتم آقا
آتیش دارید... ؟
در باد
تکان می خورد!
این
تنها
پرچمی است
که
دوستش دارم
هر صبح
هرشب
بعد از هر سلام و قبل از هر خداحافظ
از بوسیدن من دست بر مدار
درست لحظه هایی که بهانه می گیرم
درست لحظه هایی که خشمگینی
مرا ببوس
همیشه
در شادی وغم
در قهر و آشتی
بوسه ها ما را نجات خواهند داد
از روزمرگی
از احساس بی کسی
از ترس
شک
حسادت
مرا ببوس
محمدطاها پسركم... بيشترين ساعات شب و روزم را در اتاق تو هستم و در ميان عروسكها و اسباببازيهايت هر لحظه به يادت اشك ميريزم و خاطرات با تو بودن را در آغوش ميكشم ، لباسهايت را جلوي صورتم گرفته و تو را به خاطر ميآورم و براي ديدنت ثانيهشماري ميكنم .
پسركم از كدام لحظههاي بيتو بودن بگويم ، از فراق و دوريت ، از عذابوجدان سهلانگاريام ، از شكسته شدن و خردشدن پدرت يا از دلتنگيام ، همه و همه دست به دست هم داده و روزگارم را سياه و تار كرده ، هر وقت اشكهاي پدرت را ميبينم و لحظه به لحظه شاهد پير شدن او هستم عذاب وجدان لحظهاي رهايم نميكند .
از پدرت گفتم... يادم رفت بگويم دچار ناراحتي قلبي شده و تپش قلب گرفته ، يادم رفت بگويم با دهان روزه شبانهروز به دنبالت ميگردد ، يادم رفت بگويم از آن روز به بعد سر كارش نرفته و براي پيدا كردن تو لحظهاي آرامش ندارد ، ميخواهد زندگيمان را شاد و لبخند را با بودن تو به اين خانه بازگرداند.
در ميدان هفتحوض نارمک وقتي مادري به فرزند دلبندش شير ميداد ، بغض سنگيني گلويم را فشرد و با تمام وجودم به يادت گريه كردم و بيقرار شدم .
چند كلامي هم به تو خانمي ميگويم كه ميخواهي جاي مرا براي محمدطاها پر كني .
محمدطاها 9 ماه در كنار قلب من و با صداي قلب من رشد كرد و بزرگ شد ، پس آرامش او زماني است كه در كنار من و در آغوش من باشد ، من بدون او مردهاي متحرك بيش نيستم پس تو را به خوشبوترين ياس دو عالم بانو فاطمه زهرا (س) قسم ات ميدهم پسر دلبندم را به ما برگردان تا آرامش به خانه ما بازگردد . زندگي بدون پسرم اشك است و غم است و ماتم!
شايد خودت مادر نبودهاي! اما حتماً مادرت را به خاطر ميآوري كه چقدر نگرانت بود و با دنيايي از عاطفه، تو را در آغوش ميكشيد! اگر پسركم به زندگيام برنگردد چشمانم تا آخرين روز زندگيام به چارچوب در خشك خواهد شد و هيچگاه نميتوانم محمدطاها را فراموش كنم.
اگر اطلاعي از سرنوشت محمد طاها دارید يا ديدهاید خانوادهاي بهطور ناگهاني صاحب بچه شده است ميتوانید براي رهايي پدر و مادر محمد طاها از دنياي غم و ماتم و بازگردانده شدن محمدطاها به آغوش مادر با شماره تلفن پدر محمد طاها ۰۹۱۹۷۱۳۶۱۴۱ تماس حاصل فرمایید .
آن یوسِـفی کـه بِـه کـنـعـان بازگـشت اِسـتِـثـناء بـود
تـُ♥ـو غـَمـَت را بـخـُور ...
دختـــرک رفت ولــی زیـر لب این را میگفت :
” او یقینــا پی معشــوق خودش می آیــد “
پســرک ماند ولــی روی لــبش زمـزمـه بود :
” مطمئنــا که پشیمــان شــده برمیـــگردد “
عشـــق قربـــانی مظلـــوم ” غـــرور ” اســـت هــنوز . . .
فقط کمی تنهایم..
همین!!
چرا نگاه می کنی؟؟!
تنها ندیده ای؟!
به من نخند!
من هم روزگاری عزیز دل کسی بودم....
همه خاطراتمو انداختم یه گوشه گفتم فراموش
یه چیزی ته دلم خندید گفت : هنوز یادمه
ﮐـــﻪ ﺑـــﻮﯼ "ﺑـــــﯽ ﮐﺴـــﯽ" ﺑﺪﻫﺪ ،
ﻧــﻪ ﺑــــﻮﯼ
"ﻫــــﺮﮐﺴـــﯽ"
MiSs-A |