قسمت نبود...
مثل دلتنگی... مثل ترس از اتفاق... مثل... دغدغه هایم سخت اند...خیلی سخت... حال لحظه هایی را دارم که پشت این سیستم نشسته اید و مدام desktop را refresh میکنید... مدام refresh میکنم... مدام.. بلکه پوشه ای روی این صفحه ی 0 & 1 ظاهر شود... پوشه ای که در این قفس را باز کند و آرام آرام؛آرامم کند... پوشه ای که آهنگ های روزهای آرام را مرور کند... پوشه ای که خیلی چیزها را برای مدتی بسیار (بسیار) طولانی خوب کند... ((دلم میخواست تولدش را تبریک میگفتم..!!)) {کاملا بی ارتباط با نوشته :|} باز خسته شده ام از فکر کردن،از تصمیم گرفتن از انتخاب کردن... خسته شده ام.. از آدم های این desktop... از حرف ها.. از قضاوت ها ... از رفتار ها... ..... ... ..
MiSs-A |