قسمت نبود...
در گذر این روزها چیزی نمینویسم؛چون هنوز قابل نوشتن نیست.. فقط اینکه در این چند وقت اخیر موضوعی را دریافتم که در باب شناختن خودم به آن برخوردم و این بسیار عجیب بود... من به شدت شیفته ی چیزهایی هستم که پیش تر،از این شیفتگی کم اطلاع بوده ام... گاهی بروز میکرده اما من چندان در آنها عمیق نمیشدم ... اما.. مصاحبت با انسان هایی(که کاملا وجودی منطبق بر معنای این کلمه دارند)من را در این موضوع فرو برد.. اکنون خوشحالم که این بعد عجیب در وجودم این چنین سرکشی میکند... و خدا را خیلی ممنونم... کاش امثال آنها خیلی بیش از این بود..حداقل در اطراف من... من درگیر چیزهایی هستم که در این روزهای شلوغ عجیب آرامم میکند... تصمیم هایی گرفته ام؛اما... باز هم در اثنای رسیدن به خانه در کوچه ای قدم میزنم که این روزها مجالی است برایم به منظور رهایی یافتن از دغدغه هایی که گریبان گیرم شده اند،است... کمی می اندیشم(مثل همیشه این کمی بر ازیاد بیش از حد افکارم به دست می آیند!) به تصمیم هایم فکر میکنم و به ... زندگی ای که جریان دارد... به امثال آن "انسان"هایی که در بالا ذکر کردم .. به وقاری پنهان در وجودشان که مرا این چنین به وجد می آورد... به طرز صحبت کردنشان... به شیوه فکر کردنشان... و به آرامشی که ابزارهایشان به من میدهد.. به آن حس تعلق من به آن.. به وجودی که معنای واقعی انسان را تجلی بخش است... به اهالی دنیایی که این روزها(با شرمساری) اسمش را با مدل لباس و کیف و کلاه میشناسند.. اما من خوشبختانه "انسان"هایی از این دست دیده ام؛که اهالی این دنیا را دقیق تر نشانم میدهند.. من حتما اگر در آینده قرار باشد در کنار کسی بمانم.. او باید از همین جنس باشد.. پیشترٍٍٍ؛برای اهالی فیزیک فلسفه و برای اهالی موسیقی احترامی غیر قابل وصف در وجودم قائل بودم... اما من گزینه ی کلی تری را به این ترتیب اضافه خواهم کرد.. اکنون من برای اهالی فیزیک و هنر احترامی فراتر از وصف قائلم... و در معنای هنر چیزی نمی نویسم؛چون قلم من از نوشتن درباره اش عجیب ناتوان است اما اگر حسش کنین یقین دارم که خواهید دریافت... هنر چیست... ...اینجا را در همین حس بودم که خدا هدیه ام کرد.. و ببین که این آدم ها چقدر قابل احترام اند.... همه اینها را گوش کن..
MiSs-A |